پارک شفق

Shafagh Park

گزارش خطا
معمار مسئول : کامران طباطبایی دیبا
شرکت معماری : مهندسين مشاور داض
نوع پروژه : داخلی

پارک و فرهنگسرای دانشجو یکی از پارک های موفقی است که در منطقه شش تهران و در محله یوسف آباد قرار دارد.

تیم پروژه

کارفرما | بهره‌بردار :

شهرداری تهران

اطلاعات کلی

سال : 1345-1348/1966-1969
دوره تاریخی : پهلوی دوم
کاربری : باغ - فضای سبز، پارک / فضای سبز
آدرس : ایران، تهران، باغ یوسف آباد

شرح

Originally named garden of yousef-abad, it is a small neighborhood park and cultural center.

This was the first example in Iran; then in later date he created another project of the similar nature, Niavaran cultural center.

جالب است بدانید هدف های اصلی طراحی پارک و ایجاد فضای سبز را می توان در چند موضوع زیر خلا صه کرد:

▪ احداث پارک به منظور بهسازی محیط زیست که ضرورت احداث پارک در نقاط پر تراکم شهر های بزرگ را مشخص می نماید

▪ احداث اماکن مخصوص بازی کودکان و نیاز زندگی آپارتمان نشین امروز به امکان بازی در فضای باز، دویدن و استنشاق هوای تازه

▪ ایجاد مکانی برای آموختن، درقالب توجه به ایجاد مکان هایی که به آموزش و ارتقای سطح فرهنگی افراد مراجعه کننده به پارک کمک می کند، مانند کتابخانه ها و فرهنگسراها

▪ایجاد مکانی برای گردهم آمدن افراد مختلف جامعه برای نزدیکی افراد جامعه در پارک، تبادل احساسات و درک نیازهای یکدیگر که این پارک در سطح بالا یی توانسته است این نکات مثبت را در کنار هم جمع کند و تعداد استفاده کنندگان آن در هر ساعت روز تاییدکننده این ادعاست.

این پارک به سبک فرانسوی به دست معمار ایرانی کامران دیبا ساخته شده است. سال ها در فرانسه، فرانسویان سبک خاصی برای تزیین باغهای خود داشتند. درختان و درختچه ها را به اشکال مختلف هرس کردند و درختان را نزدیک به یکدیگر می کاشتند و به شکل دیوار هرس می کردند. از خواص مشترک بیشتر باغهای فرانسوی نظم و ترتیب آنها بود. باغهای وسیع را به قسمت های کوچک تری تقسیم کرده و این قسمت ها را به یکدیگر مربوط می ساختند.

پارک شفق و فرهنگسرای دانشجو ( ۴۸ـ ۱۳۴۵ ) درخیابان سید جمال الدین اسد آبادی، خیابان ۲۱ قرار دارد. بانی آن دکتر رضازاده شفق می باشد که در باغی متعلق به مستوفی الممالک و با الگوی پارک های فرانسه احداث گردید. پارک شفق در محله یوسف آباد تهران و در محل انباشت زباله های آن محله ساخته شد. دیبا در طراحی آن به عوارض زمین توجه بسیار داشت و سعی بر این کرد که از همان فرو رفتگی ها و بیرون زدگی های سطح زمین استفاده کند. برای مثال قسمت پست و فرو نشسته زمین را به محل بازی بچه ها اختصاص داد و از تپه ای که در محل موجود بود برای اجرای سرسره ای ایمن برای بچه ها استفاده کرد. این پارک از پارک های موفقی است که جزو زندگی مردم شده است و با توجه به مسیر عبور افراد ساکن محل، به گونه ای طراحی شده که از ۴ گوشه پارک بشود از آن عبور کرد و چشم اندازهای آن را دید. دیبا با پارک شفق، رفتار های متقابل و کنش بین انسان و طبیعت را افزایش داد.یکی از نکات قابل توجه در این پروژه، توجه به ساختمان قدیمی و خراب نکردن آن و نیز استفاده از معماری آن در طرح مجموعه است و این نوعی ابراز خضوع نسبت به کاری است که در گذشته اجرا شده. مجسمه های موجود در پارک شفق به دست توانای آقای پرویز تناولی ساخته شده اند و به گفته خود دیبا، پارک شفق اولین جایی در جهان است که در آن از مجسمه هایی با مقیاس ۱:۱ استفاده شده است.دیبا به مدل میدان های ایتالیا با توجه به جنب و جوش موجود در آنها بسیار علا قمند بود و در این کار نیز به این موضوع توجه خاص نشان داده و اقدام به ایجاد فضاهایی برای تجمع افراد کردالبته در سال های اخیر، بدون توجه به طرح اصلی پارک، اقداماتی همچون سبز کردن نوار بالا ی ساختمان های پارک که برخلا ف نظر معمار باعث جدایی ساختمان و آسمان در خطی ممتد شده است و می توانست از فلز گالوانیزه به صورت نامحسوس استفاده شود و همینطور آبی کردن نیمکت ها، سطل های زباله و حتی کف حوضچه آن را که با الهام از ظروف زیرخاکی قدیمی ساخته شده بودند انجام گرفته است که باعث از بین رفتن بعضی از زیبایی های پارک شده است و با طرح پارک هماهنگی ندارد.هر چند نباید بسیاری از عملیات های مرمتی از جمله تعمیر کف سازی ها و اضافه شدن هماهنگ قسمتی به سالن نمایشگاه را توسط مهندس نورکیهانی و همکارانش نادیده گرفت که به نحو مطلوبی اجرا شده و کمترین تغییر را در حجم و شخصیت اولیه بنا وارد کرده است.سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای شفق نیز(با صندلی های طراحی شده برای معلولا ن ) و سالن نگارخانه آن میزبان برنامه های مختلفی مانند دهمین جشنواره سراسری موسیقی فجر و نیز نمایش عروسکی بوده است. کلا س هایی برای آموزش قرآن، طراحی، گرافیک، نقاشی آبرنگ و رنگ روغن، خوشنویسی، عکاسی، سفالگری، مجسمه سازی، مینیاتور، کامپیوتر، موسیقی سنتی ایران و قالیبافی در آن دایر است که درهر دوره آموزشی، گنجایش پذیرش ۲۰۰ نفر را دارد. توسعه این فرهنگسرا ادامه دارد و فیلم خانه، چای باغ و فروشگاهی برای عرضه ابزار نقاشی و موسیقی در آن در دست ساختمان است. این پارک و فرهنگسرا نمونه خوبی از پارک ها و بوستان های محلی است که بارها مکان گردهمایی هنرمندان، ادب دوستان و معماران قرار گرفته است و امسال نیز به مناسبت دهه فجر مهندسان معمار جوان شارستان روزی را به بازدید از آن اختصاص دادند و این بازدید با کروکی زدن معماران جوان از قسمت های مختلف و زیبای این پارک به پایان رسید.


پارک و فرهنگسرای یوسف آباد (شفق) برگرفته از کتاب باغی میان دو خیابان گفت و گوی رضا دانشور با کامران دیبا دانشور - « ... اولین کار دیبا در ایران طراحی یک پارک عمومی به مساحت چند هزار متر مربع در محوطه ی انباشت زباله در یک محله (یوسف آباد تهران در زمانی بود که پارک های شهری چندین هکتاری در شهرها و بخصوص تهران ساخته می شد (...). پارک شفق به نحوی طراحی شده است که همه خیابان های اطراف، به أن منتهی می شوند و از آن می گذرند؛ با این تمهید، پارک در زندگی محله ادغام شده است (...). [دیبا] در این پروژه برای اولین بار فکر فرهنگسرا و احداث مرکزی برای خدمات اجتماعی را در ایران ابداع کرد. او کانون پرورش فکری را تشویق کرد تا یک کتابخانه کودکان و یک کارگاه نقاشی در آن جا دایر کند. دیبا در این طرح، با لجاجت، یک ساختمان کم ارزش قدیمی را هم برای تقویت پیوند پارک با گذشته حفظ و آن را به محل نمایش و فعالیت های اجتماعی در سطح محلة تبدیل کرد. او کوشید با احداث سالن نمایش و کتابخانه بزرگسالان، پارک را به مرکز محله و جایگاه تجمع مردم بدل کند (...)، در زمانی که تهیه طرح پارک یوسف آباد به دفتر دیبا ابلاغ شد و از آنجایی که ] تخصص های حرفه ای در ایران کمیاب بود، او ناگزیر شد خودش نقش معمار باغ ساز را هم ایفا کند. پارک یوسف آباد نخستین پارکی است که به خوبی از عهده آن برآمد. پارک شفق نخستین پارکی است که به صورت یک باغ در تداوم حرکت خیابان های محله طراحی شده است... دیبا از آثار هنری حجمی در فضاهای شهری و محوطه سازی و باغ سازی خود استفاده فراوان کرده است. برای نخستین کار خود (پارک شفق) سه پیکره و برای فرهنگسرای نیاوران سه پیکره ی دیگر به پرویز تناولی سفارش داد، مدل پیکره ها همه افراد معمولی بودند که بر حسب اتفاق در این فضاها وقت می گذراندند. این پیکره ها بسیار مورد استقبال عموم قرار گرفتند ، عکاسان با گرفتن تصویر مردم در کنار آن ها با دست به گردن آن ها، امرار معاش می کردند .» دکتر لیاقتی (طراح سالن آکوستیک فرهنگسرای نیاوران) درباره پارک شفق می گوید: «دیبا از جمله معمارانی بود که دقیقا به طرح های متخصصان دیگر عمل می کرد، آثار این حساسیت و ویژگی شخصیت دیبا را در همه ی کارهای او به آسانی می توان ردیابی کرد. مثلا در پارک یوسف آباد که فکر می کنم اولین کار نسبتا بزرگ دیبا بود، در محوطه ای کم و بیش کوچک، با یک ساختمان قدیمی، ساختمان هایی ساده از نظر حجم و نوع مصالح و هماهنگ با ساختمان قدیم طراحی شده اند. محور طراحی و فضاسازی ها امکان گذراندن اوقات فراغت توام با آرامش، در عین برخورداری از چشم اندازهای متنوع برای کودکان و بزرگسالان را فراهم کرده است. پل های روگذر چشم اندازهای متفاوتی می گشایند: زیر گذر سایه مطلوب را ایجاد می کنند، دیوارهای پارک با کمی پس رفت، توقف گاه هایی برای رهگذران خیابان های اطراف می سازند که اینک فقط محل عبور نیستند؛ می توانند محل توقف هم باشند. ورودی های متعدد پارک عملا آن را به حیاط خانه های محله بدل کرده اند؛ مجسمه های برنزی که روی مدل آدم های واقعی ساخته شده اند، نوعی حال و هوای خاص زندگی و آرامش به پارک می دهند. جنس مصالح آجر، سنگ یا بتن - سنگ، هماهنگ با هم، در دسترس احساس های آدمی است، به چشم می آید ، مثل زمین زیر پا لمس می شود. ظاهرا همه ی این عوامل با هم موجب شده اند پارک یوسف آباد در عین طراحی هنرمندانه و زیبا، جزیی از محله بنماید، در آمیخته با آن و تفکیک ناپذیر از آن».

دانشور - مرکز اجتماعی و پارک محلی یوسف آباد که به نظر می رسد نخستین پارک ساخته شده از نوع خودش در تهران و بالنتیجه ایران باشد، برای اولین بار سعی کرده است اکثر موسسات خدمات شهری از قبیل خدمات کودکان (کتابخانه ها، کارگاه های هنری و محل بازی) سازمان زنان (مددکاران اجتماعی و کلاس های مخصوص به این سازمان ) پیش آهنگی و انجمن محلی را در خود جمع کنند. دیبا تفکیک محل بازی کودکان را با زندانی کردن آن ها اشتباه نگرفته است، محوطه بازی را با اختلاف سطح به وجود آورده است. مجسمه ها در فضای پارک به صورت رئالیست در شرایط طبیعی طراحی شده اند و برای اولین بار در ایران مجسمه ها از روی سکو پایین آورده شده و در سطح مردم به صورتی که قابل لمس باشند، قرار دارند. احمد شکرنیا. «... بحث مکان در معماری فقط به تصرف فضا نیست بلکه به عدم تصرف نیز مربوط می شود . منظورم این است که در محیط، توان های مختلف فضایی و زیست محیطی وجود دارد که طراح موظف است آن ها را تغییر ندهد بلکه ارزش گذاری کند. دیبا در پارک شفق حفره ای طبیعی و تپه ای مصنوعی را که در اثر انباشت خاک های حاصل از خاک برداری به وجود آمده بود، حفظ کرد و از این طریق نقاط ضعف را به ارزش تبدیل کرد. هر کدام از این ها به یک فضای طراحی شده ی پارک تبدیل شدند. دیبا در طول فعالیت هنری اش همواره دوستی و همکاری خود را با هنرمندان پایدار داشته و توسط پرویز تناولی پیکره های متعددی را در پروژه هایش اجرا می کند که نمونه ی اول آن در پارک یوسف آباد و نمونه ی دوم آن در حیاط فرهنگسرای نیاوران است. این پیکره ها را پرویز تناولی به سفارش دیبا ساخته است و می توان این آثار را نوعی همکاری هنری و یا حتی هنر کانسپچوال (conceptual) نامید، چون آثار تناولی ربطی به هنر واقعیت گرا ندارد. هدف دیبا از این سفارش ها مطرح کردن هنر در سطح عموم و برقراری رابطه هنر با مردم بوده است. طرح پارک شفق - که دیبا أن را پارک یوسف آباد نام گذاری کرده بود - با هدف ایجاد پارک کوچکی در مقیاس و در رابطه با محله بوده است که در ضمن یک مجتمع فرهنگی هم در آن طراحی و اجرا شده است. در حیاط مرکزی مجسمه هایی کار گذاشته شده که هم فضای خلوت را پر می کند و هم حضور انسان همیشه در آن محسوس است، از طرفی دیگر رابطه ی مداوم بین اثر هنری و شهروندان برقرار می گردد. در این پارک و همچنین فرهنگسرای نیاوران مجموعه شش پیکره کار گذاشته شده بود. در پارک شفق یکی از این پیکره های زن به دلیل نداشتن حجاب، از جمع پیکره ها اخراج شده است ..)

کامران دیبا - بعد از رفتن من، اون محل بازی بچه ها رو شهرداری اومد کردش رستوران. شنیدم برای بچه ها فقط یک قاب مونده. خیلی زیبا بود. اولش یک گودال زباله بود، آرایشش دادم و اطرافشو مثل بالکن اپرا درست کردم که پدر و مادرها و آدمای دیگه بتونن بشینن اون جا بچه ها رو از بالا تماشا کنن. بازی بچه ها خیلی تماشاییه، یک شادی و شعفی داره، یک بی گناهی هست توش، کارای عجیب و غریب می کنن، یکی ماسه می کنه تو سطل، بعد ازش یک چیزی می سازه بعد یکی میاد با لگد خرابش می کنه، بعد اون بچه گریه می کنه می ره مادرشو میاره یه دقه بعد می بینی هر دو تاشون دارن با هم بازی می کنن یا همون چیزی رو که خراب شده با هم دارن می سازن؛ می دونی همه ی اتفاقایی که میفته، مث یه تئاتره، خوشحالیشون آدمو خوشحال می کنه، یکی می بینی از سرسره می آد پایین ریسه مى ره از خنده، یکی سرش می خوره گریه می کنه، گریه شون آدمو غمگین می کنه. یک پلی هم زده بودم که زیرش بچه ها قایم موشک بازی می کردن و این ور گودالو به اونورش وصل می کرد. خیلی هم جای امنی بود برای بچه ها، مادره می تونست با خیال راحت بچه ها رو اون جا ول کنه، مث یک نمایش قشنگ دایمی بود با هنرپیشه های کوچولوی شاد ... دانشور - پارک یوسف آباد گمونم به عنوان کار اول، کار مهمی بود بهت دادن! دیبا - صاحب کار که شهرداری بود این طور فکر نمی کرد، والا ممکن بود به من ندن. ضمنا چیزی که اونا می خواستن این نبود که من ساختم، نکته همین جاست. اون زمان دستگاه شهرداری یک دستگاه خیلی ابتدایی ( Primitive ) بود؛ هم از نظر فنی و هم از نظر فکری، یک دفتر فنی داشتن و یک سازمان پارک ها که کارشون کاشتن درخت بود این جا و اون جای سه تا تیکه زمین گیرشون اومده بود در محدوده ی تهران و برای اولین بار سه تا مهندس مشاور گرفتن که بدن اینا رو پارک کنن، یکیش من بود. زمینی که دادن نمی دونم چند هزار متر بود، یک خرابه ای تو یوسف آباد. خوب چون هدف من فرق می کرد طرح هم با بقیه ی پارکایی که تو تهرون می ساختن فرق می کرد. اما برای این که به اون هدفم برسم از رل معمار مجبور شدم خارج بشم، باغ ساز بشم، برنامه ریز بشم، این ور و اون ور برم مجابشون کنم که فلان کارو بکنن تا اون چیز بشه، وقتی رفتم شهرداری گفتم این جا رو یک مرکز اجتماعی بکنین به من خندیدن، گفتن آقا ما به شما گفتیم این جا رو پارک درست کنین. به اصطلاح دنیای کاپیتالیستی من باید فکرمو به اونا می فروختم، یعنی مجابشون می کردم، گفتم خب شما که این جا یک ساختمون قدیمی موجود دارین من همینو روش سقف می ذارم درستش می کنم، کتابخونه های شهرم که دست خود شهرداریه خب یک کتابخونه ی کوچیکم این جا داشته باشیم. بعد رفتم با لیلی جهان آرا صحبت کردم، رییس کانون پرورش فکری ... گفتم ما یک پارکی داریم بیایید شما این جا یک کتابخونه ی کودک درست کنین و یک کارگاه نقاشی برای بچه ها. بعد یک سالن درست کردیم که بشه ازش استفاده های مختلف کرد: سخنرانی، تاتر، عروسی، جشن و اینا واسه اهالی محل. توی اون ساختمان قدیمی دفتر درست کردیم برای پیشاهنگی و این جور خدمات، یک خانه ی زن درست کردیم، بعد از قانع کردن سازمان زنام که بعد با اونا کار کردم و برنامه ی خانه ی زن رو بهشون دادم. خلاصه اون جا موسساتی که خدماتی بودن و عام المنفعه بودن، هر کدوم به فضایی بهشون دادیم و مجابشون کردیم که بیان کار کنن. خوب خیلی خوشحال کننده بود وقتی یک موقع بعد رفتم دیدم اون جا غلغله ست. استقبال زیاد بود ، مردم می اومدن، بچه ها بودن .... دانشور - یعنی اولین بارکی بود که دارای یک مجتمع خدمات فرهنگی بود در ایران. دیبا - بگیم خدمات شهری، آره این یک نمونه بود دیگه، اگه رواج پیدا کرد یا نکرد بستگی داشت به همت شهرداری، من تونستم یکی دو جای دیگه و در هر کدوم یک نمونه به شکل دیگه ای بسازم. اون موقع این کار تو امریکا هم هنوز نشده بود.

دانشور - از چیزایی که درباره پارک شفق) نوشتن، این طور برمی آد که نوآوری هایی از لحاظ معماری اون جا انجام شده مخصوصا از لحاظ اون تلفیق موجود و مدرن که وسوسه و پرسش منه. می شه یه خورده توضیحش بلدی؟ دیبا - جنبه ی معماریش یکی این بود که فکر کردم این ساختمان های جدید رو با ساختمان های قدیمی که از دوره ی رضاشاه مونده بود وفق یدم، همین طور از اون گودال آشغال استفاده کنم. این پارک یک زمانی بیمارستان مسلولین بود بعد شده بود پاسگاه ژاندارمری، بعدم آشغال دونی شهرداری خوب اعتقاد من این بود که سعی کنم از امکانات موجود استفاده کنم. معتقد نبودم معماری از صفر شروع می شه. بنابراین مصالح رو از همون نوع انتخاب کردم. برای این که دیدم مثلا أجر هرچی لگد بخوره مثل قالی خوب پیر می شه. اون موقع مد بود تو ساختمونای جدید تهران ورقه های سنگ تراورتن به کار می بردن، کثیف می شد و می شکست و می افتاد. حالا اگه شانس می آوردن و رو سر مردم نمی افتاد اما ما به صورت خیلی زشت و فجیعی در می اومد. استفاده ی أجر رو دیده بودم، مثلا در مساجد. بعدتر بیش تر بتن مصرف کردم و سنگ، سنگای خشن. ولى أجر خیلی مصرف کردم مخصوصا توی اهواز،

دانشور - استفاده از آجر در معماری سنتی به خاطر آب و هوا بوده؟ | دیبا - نه اون قدر به خاطر آب و هوا نبوده، خوب گل بوده و خاک های مختلف ساده بود و پختشم مشکلی نداشته و اغلب هم أجر سفید کار می کردن چون تو معماری ایرانی یک خوشحالی هست و یک خوش بینی. تو اگه بری تویی یک کلیسای کتیک، می بینی این کلیسا مرعوب کننده است، انگار ارواح توش هستند. یک شیاطین و دیوهایی هم توی روبناشون از دیوار زدن بیرون بعضی وقتا. ولی مساجد ایران شادی و شعف و شفافیتی داره که حتی تو مساجد کشورهای مسلمان دیگه پیدا نمی کنی. از آجری که به سفیدی تمایل داره یک صفا و روشنی و خوش بینی بیرون می زنه. این نکته رو من در مورد خودم آگاه بودم، برام غریزی شده بود که تمایلم به یک معماری خوش بین و خوشحاله .... وقتی آدم رابطه ی معماری و محیط رو بررسی می کنه و توجهش به رهگذر و آدم پیاده متمرکز باشه.... بذار یه چیزی برات بگم! وقتی که آدم در خارج از فرهنگ و وطنش دوره، یک تشنگی نسبت به زادگاهش داره. این باعث می شه وقتی برمی گرده، همه چی رو شروع کنه از نو کشف کردن. و چون دوری طولانی یک مقدار چشمشو اجنبی کرده، مثلا بعد ۹ سال، برمی گرده همه چیزا رو بې نظر و عینى (Objective) می بینه. مثلا چیزایی که یک نفر در محل، ممکنه فکر کنه کثیف و خیلی بده و باید خرابش کرد و ازش برحذر بود، به نظر اون آدم به جور دیگه بیاد، مث دور حرم امام رضا (ع) که من با خراب کردنش اون همه مخالفت کردم و بالاخره زورم نرسید ولی عقیدهم این بود که باید همون طور نگهش می داشتیم، تعمیر و تمیزش می کردیم و یکی از زیباترین جاها می شد که از همه جا به تماشاش می اومدن...

دیبا، روشم این بود که برای هر پروژه یه نفرو مسوول می کردم و اون می بایست اتودهای منو به مقیاس کنه، نقشه ها رو بکشه و خلاصه کارهای مربوط به اون پروژه رو پیش ببره. به این شکل من با هر کسی بسته به توانایی و درک و استعدادش رابطه و گفت و گوی متفاوتی داشتم و کار رو به شکل متفاوتی پیش می بردم، بنابراین نتیجه کارا با هم متفاوت می شد. تو این طرح هم مسوولیت اون دو تا ساختمون رو دادم به دو تا دانشجو که تو دفترم کار می کردن، به اسم بدوحی و طباطبایی. در نتیجه طرح هایی که واسه این دو تا ساختمون دادم تحت تاثیر اینتراکتیوی که با این دو فکر و روحیه مختلف داشتم دو چیز متفارت شد. ساختمون قدیمی رو هم که تعمیر کردیم و نگه داشتیم، طرح باغ سازیشم تماما خودم انجام دادم. ساختمونا متفاوت بود، اما مصالح، همه یکی بود به اضافه میدونی که اینا رو به هم ارتباط می داد. بعد چون همیشه می خواستم هنر رو با معماری تلفیق کنم و یک رابطه ی دو طرفه برقرار کنم، یعنی هنر رو تو دسترس مردم بذارم و اونا رو باهاش آشنا کنم، از دوستم تناولی خواستم سه تا مجسمه بسازه به صورت طبیعی که اطراف میدون وسط این سه تا ساختمون گذاشته بشه. یکیشون یک مرد نشسته بود که کفشاشو درآورده بود از روی یک دانشجو یا کارگر آتلیه شبیه سازی کرده بود، دومی هم از روی زنش، همون که به خاطر بی حجابی ورداشتنش، سومی هم به دانشجو بود دانشور - این ایده ی مجسمه ها از کجا اومده؟ دیبا - از اون جا که فکر می کنم معمار یه جوری مثل کارگردان تئاتره با این فرق که نقش های توی تئاتر مشخص اند اما توی معماری باید حدس بزنی و هدایت کنی. من می دونستم اون مردی که نشسته اون جا، به بچه میاد می شینه پیشش یا یه عده جمع می شن دست می کشن به سرش با بغل اون مجسمه ها می ایستن عکس می گیرن. بعد از مدتی عکاسی پیدا شده بود اون جا از مردم با مجسمه عکس می گرفت، شده بود ممر درآمدش، خب اینا همه ربط داشت به اون ایده ی معماری من.

دانشور - قبلا کسی این کارو نکرده بود؟ دیبا - نه حتی در اروپا و امریکا، البته مجسمه هایی بودن روی پایه دور از دسترس و اغلب قدیمی. اما این فکر وقتی به سرم اومد که کارهای جرج سیگال رو توی موزه دیدم. اون زمان، سیگال مجسمه هایی می ساخت از آدمای واقعی به صورت گچی و سفید و لباس تنشون می کرد و خیلی واقعی بودن اما توی موزه! کسی هم اجازه نداشت بهشون دست بزنه. خب توی موزه هنر مقدسه من از این تقدس درش آوردم که در اختیار مردم کوچه و بازار باشه. ضمنا اون موقع تو ایران مجسمه های شاه بود و فردوسی و چند شاعر دیگه اون بالا بالاها، خوب ما یک آدمای عادی رو آوردیم وسط آدمای عادی، خیلی نزدیک تر به محیط فامیلی، دست بزنن، عکس یادگاری بگیرن، تماشا کنن و راجع بهش حرف بزنن ۰۰۰, دانشور - و خود باغ دیبا - باغ هم خودم ساختم. برای اولین بار و به صورت آماتور، منتها این باغ رو به صورت باغ ایرانی درست نکردم جون هم خیلی کوچیک بود و هم مقداری ساختمان شده بود توش، در ضمن باغ ایرانی شکل مشخص هندسی داره و توش نمی شه چاخان بازی کرد. اما من این جا به باغی درست کردم که یک خورده حالت قایم موشک داشت. راه ها رو مارپیچ کردم که طولانی تر بشن، یک کمی جبران کوچکی باغ، و همین طور هم برای ایجاد سورپریز، به دیدگاه های بسته ایجاد کردم که رهگذر با جابجا شدنش دیدگاه های جدید کشف کنه. مناظری که یهو پدیدار می شن و از قبل دیده نمی شن، وسط شاه راه بزرگش هم حوض و فواره گذاشتم، می شه گفت کمی از باغ انگلیسی ایده گرفتم. کار موفقی از آب دراومد. جمعیت زیادی رو جلب کرد و دانشجویان و أرشیتکت های جدید خیلی ازش استقبال کردن. اما شهرداری دستگاهی بود که اون زمان قابلیت استفاده و اداره ی این جا رو نداشته مدیریت می خواست و برنامه ریزی ... خب واسه جامعه ی ما خیلی پیشرفته بود این کار. تا مدتی من خودم از رل معمار در اومدم و خودم اجبارا، اون کارهای اجتماعی شو دنبال کردم ... دانشور . و ماجرای اسمش دیبا - می دونی که ما جامعه متملقی داریم و عده ای فکر می کنن اگه تملق نگن امورشون پیش نمی ره. من رفتم پیش ملکه تقاضا کردم که کمک کنه اسم این پارک بمونه یوسف آباد، واسه این که مال محله ی یوسف آباده شهرداری نظرش این بود که اسمش رو بذاره شاهدخت فرح ناز پهلوی، ایشون هم با شهردار اون موقع، نیک پی صحبت کرد که همین اسم خیلی مناسبة. اما سال ها بعد ت ک مبرد از اون موقع، نیک پی

مو عوض کردن، پرسیدم: چرا؟ گفتن سناتور شفق برای پارک شدن این جا خیلی جدیت کرده بود. می دونی با اسم گذاری گاهی ماهیت چیزا عوض می شه، ما یک ایده ی اجتماعی داشتیم باید اسمشم مناسب همون باشه، با محله و مردم محله رابطه داشته باشه....

این اثر در تاریخ ۱۳۸۲ با شماره ثبت ۱۰۸۵۵ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید.

Garden of Yousef-abad and Community Center

In traditional Iran, private gardens, walled and pro tected in the outskirts of cities, were often used on weekends by city people who spent the day in leisure under the shade of tall chenar (plane) trees, with the sound of trickling water always nearby. The garden was always walled against a usually barren landscape, protected and private. In Yousef-abad I tried to make an organic, natural and diverse environment, thus going against the traditional idea and geometry of Persian gardens. I was interested in introducing to Iran the idea of neighborhood and the community center providing social services. Therefore, the park was programmed as a community center with two small libraries for adults and children, a workshop for children, a community hall and also offices which could be lent to different welfare organizations. So the park was not only a place to spend the late afternoon in summer, with fountains, waterfalls, flowers and shady trees, but also a place for the community to meet and participate in social matters. Numerous entrances to the park made access easy by integrating it into the existing street pattern. It was, therefore, a pedestrian thoroughfare connected with the alleyways and streets of the neighborhood. Considering the small size of the park, an attempt was made to increase the length of walkways by bringing them through and around many small artificial hills and heav. ily planted areas. I always find projects with constraints more exciting. The idea of fighting or transforming an existing element seems to me more challenging. I even find it a bit difficult to start projects on barren land with no particular features or problems. Our few major constraints here were: first, a big hole in the ground; second, an artificial hill caused by dumping excavation and unwanted earth;

and, third, an old and dilapidated building. So, for practical purposes, these elements became the dominant and deciding features of the landscape. The big hole in the ground was trimmed to provide a children's playground. This sunken pit also provided unexpected and dramatic architectural change of level. Since I find it amusing to watch children play, this sunken level was treated as a free-form stage visible from the edges of the pit. A bridge across the middle of it further enhanced the visual accessibility, immediacy and visual penetration into the children's play area. We preserved the old dilapidated building, a portion of it altered by the street, not because of its architectural value, but because it provided a nostalgic dimension to the project. A multipurpose hall and the adults' and children's libraries were located on both sides of the old structure, creating a plaza space. I deliberately tried to make the design of the two new buildings diverse, there fore avoiding uniformity, as I learned from Italian piazzas. I tried to introduce the element of time by making each building stand for different tastes, attitudes and, therefore, time. The graded, multilevel plaza gradually levelled down to the sunken playground, a movement accentuated by the sound and sight of a waterfall. To energize the space with activity, all pathways led to the plaza. For the finishing touch I commissioned the Iranian sculptor, Parviz Tanavoli, to do three bronze figures which are quite reminiscent of the works of George Segal. In the context of a real life situation, they are located in a public space, meant to be identified, touched and befriended by the passers-by. The Garden of Yousef-abad was my first architectural project. A great deal of design energy was invested in this small piece of land.

منابع اینترنتی :

http://www.kamrandiba.com